بیوگرافی
صادق تیرافکن در سال 1344 در خانواده ای ایرانی در شهر کربلا متولد شد. او در سال 1352 به ایران آمد و در سال 1369 در رشته ی عکاسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. تیرافکن بیشتر به واسطه ی عکس ها، ویدئوها و چیدمان های مفهومی اش شناخته می شود. او در آثارش به موضوعاتی نظیر هویت به ویژه هویت مردانه، مذهب و نسبت تصویر با متن پرداخته است. صادق تیرافکن در اثر ابتلا به تومور مغزی در سال 1392 در کانادا درگذشت.
صادق تیرافکن، مرد ایرانی
«مرد ایرانی»، مجموعه ای متشکل از 8 عکس است که صادق تیرافکن عکاس و هنرمند مفهومی در سال 80-1379 خلق کرده است. عکس های این مجموعه چند ویژگی مشترک دارند. نخستین مورد حضور هنرمند در بیشتر فریم هاست اما ما چهره ی او را نمی بینیم. موضوع بعد تکرار عناصری نظیر لنگ و خنجر است که در هم نشینی با خون فضای این عکس ها را تا حد زیادی خشن و مردانه کرده است. به ویژه که در صد زیادی از فضای کادرها با بدن عکاس پر شده است. مسلما در ساده ترین برداشت از این عکس ها می توان گفت که هنرمند با تأکید بر نمادهای سنتی ایران و با در نظر گرفتن زمان ارائه ی این آثار در صدد جلب توجهاتی از سوی بازارهای جهانی هنر بوده اما به نظر می رسد می توان در نگاه به آثار تیرافکن عمیق تر شد.
لنگ پارچه ای نخی و قرمز رنگ است که عموما برای پوشاندن بدن مردان در حمام های سنتی یا زورخانه ها مورد استفاده قرار می گرفته است. از آن جا که امروزه استفاده از لنگ چندان مرسوم نیست، احتمالا تیرافکن با این انتخاب به دنبال واکاوی نسبتش با گذشته و چگونگی مواجه اش با آن بوده است. پهلوانان قدیم نیز هنگام مبارزه یا در گود زورخانه لنگ به کمر می بستند چنان که ترکیب لنگ بستن در ادبیات ما به معنای همت گماشتن به کار و آماده شدن برای مبارزه است. بنابراین به نظر می رسد هنرمند برای مبارزه آماده شده است. به ویژه که خنجر توی دستش، شکل قرارگیری تیغه و فشردن دسته ی آن ما را از عظم راسخ او در این کار مطمئن می کند. اما مبارزه با که یا چه؟ طرف مبارزه ای در کادر دیده نمی شود و گویی او مخاطب را نشانه رفته است.
از سوی دیگر او لنگ را نه چنان که مرسوم است -دور کمر- بلکه به سرش کشیده و چهره ی خود را پشت آن پنهان کرده است. نخستین پیامد حذف چهره این است که ما می توانیم هر کسی را زیر آن لنگ تصور کنیم و از آن جا که با بدن مردانه ای روبرو هستیم این سوژه می تواند هر مرد و با توجه به زمینه ی فرهنگی آثار احتمالا هر مرد ایرانی ای باشد. بنابراین شکل حضور او در کادر امکان گسترش این نگاه به سایر مردان و حذف هویت فردی هنرمند را به نفع یک هویت جمعی تقویت می کند. استفاده از لنگ در مقام لباس حمام یا لباس مبارزه وجهی دیگر هم دارد و آن جدا کردن فرد از موقعیت اجتماعی اش است. همه ی مردان فارغ از جایگاهشان همان لنگ را می پوشند و این کار ایجاد یک هویت جمعی را باورپذیرتر می کند. از این مسیر این عکس ها به نظر ایده ای درباره ی کلیت مردان و تلاشی برای نقد یا بررسی این هویت جمعی است. از سوی دیگر با حذف چهره ما دیگر نمی توانیم احساسات سوژه را به درستی درک کنیم و نمی دانیم که او پشت این لنگ چه احساساتی را تجربه می کند. به طور معمول انسان ها در دو موقعیت روی خود را می پوشانند. یکی در زمان غم و دیگری در زمان شرمساری. اما او کدام یک را تجربه می کرده است؟
مسئله ی دیگر احساس مخاطب در مواجه با این عکس است. به عنوان یک زن، دیدن مردی ناشناس که روی خود را پوشانده و شمشیری در دست دارد ولو این که او در سطح تصویر محصور مانده باشد، باز هم ترسناک است. به ویژه که او انچنان به دوربین _ و ما_ نزدیک شده که اگر اراده کند می تواند به ما آسیب بزند. گویی او شمایلی از خشونت مردانه ای است که در طول تاریخ سعی در انحصار قدرت داشته و هر یک از ما مخاطبان زنِ مجموعه، اشکال مختلفی از آن را در طول زندگی مان تجربه کرده و می کنیم. اما عکس های دیگر این مجموعه این نگاه را به چالش می کشند.
در عکس بعد او سلاحش را کنار گذاشته، دست ها را بالا برده و انگار خود را تسلیم کرده است. گویی پس از آن عکس رعب آورِ اول، تهدید را کنار گذاشته و می خواهد مخاطبش را مطمئن کند که قصد صدمه زدن به او را ندارد. شاید هم می خواهد بی گناهی یا استیصال خود را نشان دهد. اما او در مقابل چه چیز تسلیم شده و یا چرا مستاصل است؟ گمان می کنم با این فریم ثابت می شود که حریف و مخاطب او ما نیستیم. شاید مخاطب او خودش و احتمالا هویت مردانه ای است که با کلید واژه هایی نظیر قدرت و خشونت تعریف شده است. در عکس بعد باز او سلاحش را بر می دارد اما این بار پشت به ما. در این عکس تیرافکن لنگ را از سرش کنار زده و ما می توانیم از پشت او را ببینیم. پشت کردن به دوربین را شاید بتوان به احساس تنهایی، دوری از اجتماع و یا بیگانگی با ارزش های آن نسبت داد. انگار هر چه از فریم نخست دور می شویم کمتر از دیدن او و سلاحش در تصویر احساس خطر می کنیم. اگرچه او با خنجر رو به بالا همچنان در پی جنگ است.
با آنکه ما از زخم خنجر او در امان می مانیم اما در عکس بعدیِ مجموعه، این ضربه بر پیکر خود او وارد می شود. از این منظر گمان می کنم این خنجر و زخم آن نشانی از تلاش او برای تغییر کلیشه هایی است که به او تحمیل شده است. این تنها تصویر مجموعه است که تیرافکن بر زمینه ای طرح دار دیده می شود. گمان می کنم این عکس در میان عکس های مجموعه ضعیف ترین اجرا را دارد. رد خونی نه چندان باورپذیر از کنار گردن او آغاز شده و تا شکمش امتداد می یابد اما منشا ضربه مشخص نیست. انتظار خشونت در عکس های قبلی در این عکس به دیدن عیان آن منجر می شود. رنگ قرمز لنگ که فضای تصویر را متشنج و پرخطر می کرد این جا تبدیل به رد خون شده و از بالا تا پایین تصویر روان می شود. چیزی که در همین جا باقی مانده و به عکس های بعد راه نمی یابد. ای خودزنی جایی برای تامل بیشتر است. گاهی انسان برای جلوگیری از صدمه زدن به دیگران خودزنی می کند و با این کار سر تیز خشمش را به سوی خود برگردانده و کار را از خودش شروع می کند که شاید بتوان در این عکس ها آن را به تلاش تیرافکن برای کنار زدن الگوهای قدیمی مرد سنتی ایرانی و تلاش برای یافتن هویتی تازه مرتبط دانست. به ویژه که او پس از این عکس در دو تصویر بعد به تدریج چهره اش را برای مخاطب نمایان می کند. گویی به اندازه ی قبل از نمایش چهره اش شرمسار نیست. پس این خودزنی به شکلی التیام بخش است و او را از هویتی که در حال مبارزه با آن بود رها می کند.
از سوی دیگر از آنجا که خودزنی در فرهنگ ما معمولا شیوه ی مقابله ی زنان با جامعه ی مرد سالار، فشارهای آن و به طور خلاصه بیانیه ای علیه انحصار قدرت و کنترل به حساب می آید شاید بتوان این خودزنی را به تلاشی برای قرار دادن خود در جایگاه زنان و تلاش برای کنترل آن وجوه مردسالارانه در نظر گرفت. پس از این ضربه است که او خنجرش را غلاف می کند و بجای لنگ قرمز پارچه ی سفیدی بر سر می کند گویی که به صلح رسیده است. بنابراین شاید بتوان گفت که او با پذیرفتن درد تغییر توانسته هویت جدیدی برای خود بیابد. هویتی که دیگر لازم نیست پشت یک حائل پنهانش کند.
عکس ها از سایت بنیاد صادق تیرافکن به آدرس https://www.tirafkan.com/index.html برداشته شده اند.
استفاده از محتویات مجله کادر بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.
نویسنده: هستی ظهیری