از قرن نوزدهم به اینسو، عکاسی به قدری بر پیشرفت هنر تأثیرگذار بوده که نیازی به اغراق نیست. با وجود آنکه بازتاب تصویر در اتاق تاریک از زمانهای قدیم شناخته شده بود، عکاسی بهواسطهی داگرئوتیپ[1] در سال 1839 بود به عموم مردم معرفی شد. نخستین فرآیند عکاسانهای که تنها در چند دقیقه، دستیابی به یک تصویر را میسر میساخت. عکاسان خیلی زود دوربین خود را به سمت انواع و اقسام موضوعات چرخاندند و به کشفیات ساده اما مهمی در زمینهی حرکت حیوانات دست یافتند که نمونهی آن را در کار ادوارد مایبریج[2] میتوان مشاهده کرد.(تصویر 2) اما از سوی دیگر، دریافتند که عکاسی میتواند به مراتب سریعتر و دقیقتر، تصاویری همچون منظره، پرتره و طبیعت بیجان (تصویر 1) را به ثبت برساند؛ درحالیکه این موضوعات سالهای طولانی در خدمت نقاشی، طراحی و چاپ بودند.
تسلط بر این فناوری جدید به واسطهی چندین سال آزمونوخطا و پیشرفت ممکن شد. اغلب عکاسان در میانهی قرن نوزدهم، بهجای آنکه رویکردی هنری اتخاذ کنند، با رویکردی علمی به این رسانهی جدید نگریستند و کوشیدند تا تغییرات جزئی در واکنشهای ماشینی نور و مواد شیمیایی را به ثبت برسانند. طولی نکشید که جلوهی هنری عکاسی توجه آنها را به خود جلب کرد و توجه به زیبایی فضا یا تکنیک اسفوماتو[3] که هنگام ارجاع به استادان رنسانس از جمله لئوناردو داوینچی[4] از آن یاد میشود، منجر به پیدایش جنبش پیکتوریالیسم[5] شد.
سالهای 1885 تا 1915 سالهای اوج این جنبش بود. این جنبش به سبکی اشاره دارد که در آن عکاس با دستکاری عکسی ساده، عکسی تداعیگر و برانگیزاننده خلق میکند و بهجای ثبت محض چیزها، حالات و احساسات را به تصویر میکشد. برای یک پیکتوریالیست، یک عکس همانند نقاشی، طراحی یا حکاکی بستری بود برای بیان شور و شعر و احساس.(تصویر 3) این شیوه نشانگر حوزهی جدیدی در عرصهی نوظهور عکاسی بود که بهسرعت به تثبیت رسید؛ چراکه مردم تشنهی تصاویری بودند که به لحاظ تکنیکی «مدرن» اما به معنای سنتی کلمه «هنری» باشد.
بسیاری از عکاسان مهم قرن بیستم از جمله آلفرد استیگلیتس[6] (1864-1946)، ادوارد استایکن[7] (1876-1973)، ادوارد وستون[8] (1886-1958) و پل استرند[9] (1890-1976) کار خود را به عنوان یک پیکتوریالیست آغاز کردند. درحالیکه عکاسی روزبهروز نقاشانهتر میشد، نقاشان به دنبال بستری تازه برای کار خود بودند. زمانی که تقاضا برای اِعمال شباهتهای دقیق و موشکافانه در پرتره، منظره و موضوعات دیگر کاهش یافت، نقاشان نیز شیوههای بیانی تازهای اتخاذ کردند و از چیزی بهره بردند که منحصر به هنر خودشان بود؛ یعنی ضربهی قلممو.
نقاشان امپرسیونیست[10] فرانسوی همچون کامی پیسارو[11]، ادگار دگا[12]، پیر آگوست رنوار[13]، کلود مونه[14] (تصویر 4) و برت موریسو[15] در اواخر قرن نوزدهم پا به عرصه گذاشتند و نقطهی عطفی را در هنر بنا نهادند. آنها پرداختن به یک موضوع مسلط را کنار گذاشتند و بیشتر به جنبههایی از نور، رنگ و حرکت توجه داشتند که ثبتشان به وسیلهی عکاسی ناممکن بود. در مورد دغدغهی امپرسیونیستها پیرامون فیزیک نور و بینایی بسیار نوشته شده است. آنها به شکل تخصصی به این توجه میکنند که چشم انسان چگونه رنگها را با هم ترکیب میکند تا بتواند تصویری را به مغز ارائه کند و اینکه تأثیر نور بر یک صحنه چگونه است؟ با قرار دادن یک نقاشی امپرسیونیستی در کنار یک عکس و مقایسهی آنها میتوان دریافت که امپرسیونیسم از کنش فیزیکی در نقاشی حرف میزند. تا پیش از این، کنش فیزیکی هیچگاه با این وضوح بر روی یک اثرِ تمامشده خودنمایی نمیکرد. زمانی که مردم دیدند هنرمندان با آثاری که به طرحهایی ناتمام شباهت دارند نمایشگاه برگزار میکنند، در بهت و حیرت فرو رفتند و نخستین نمایشگاه امپرسیونیستی بهشدت توسط مردم و منتقدان هنری مورد حمله قرار گرفت.
اما انقلابی که امپرسیونیسم به پا کرد تازه شروع ماجرا بود. بهکارگیری آزادانهی رنگ بر روی بوم جای خود را به شکلهای بیانی دیگر داد و زمینهی ظهور چهرههای برجستهی هنر قرن بیستم را فراهم ساخت. پل سزان[i]، پل گوگن[ii]، وینسنت ونگوگ[iii] (تصویر 5)، ژرژ سرا[iv]، هنری دو تولوز لوترک[v] و همینطور پابلو پیکاسو[vi] تنها تعداد انگشتشماری از چهرههای پرشمار این دوره به شمار میآیند. پست امپرسیونیستها نیز جای خود را به جریان بزرگتری دادند که هنر قرن بیستم را پدید آورد. رهایی تدریجی از قید تکنیک، موضوع و فرم تا جایی ادامه یافت که هنر از سطح بوم جدا شد؛ یا به مجسمه بدل گردید و یا تنها شکل یک کنش انسانی را به خود گرفت که در دههی 1960 در قالب هنر اجرا[vii] تبلور یافت.
انتزاع هندسی[23] نیز نقش بزرگی را در مسیر هنر قرن بیستم ایفا کرد. هنرمندان دیگر ناچار نبودند که زندگی آشنای انسانها را به تصویر درآورند. بلکه میتوانستد اینک خلوص هندسه را ستایش کنند. پیت موندریان[24]، جوزف البرز[25] (تصویر 6)، الزورث کلی[26]، جاد[27] و فرانک استلا[28] برخی از بزرگترین نقاشان هندسی قرن اخیر به شمار میآیند؛ اما برخی عکاسان نیز همین مسیر را پیگرفتند. نمایشگاه «برت وستون: جزئیات مهم»[29] در مرکز هنر گرافیک دونالد کارشان[30]، از تاریخ 28 آوریل 2018 تا 29 جولای 2018 برپا شد[31] و عکسهای برت، پسر ادوارد وستون (1911-1993) در آن به نمایش درآمد. او از رهنمونهای پدرش بهره گرفت و عکسهای سیاهوسفید خیرهکنندهای پدید آورد که انتزاع هندسی قرن بیستم را بازتاب میدهند.(تصویر 7) او ضمن تمرکز بر جزئیات در محیطهای طبیعی و ساختگی، زیبایی را در شکلها، فرمها و الگوهای پیرامونمان میجست و آن را در قالب عکسهای سیاهوسفید و پرکنتراست به نمایش میگذاشت. عکسهای او، از تپههای بزرگ شنی و یخچالهای طبیعی گرفته تا برگها، کاکتوسها، شیشههای ترکخورده و حتی قطرههای روغن، مطالعاتی از نمای نزدیکاند که شعر هندسی سروده شدهی طبیعت را به تصویر میکشند. جالب آنجاست که به سختی میتوان فهمید دقیقاً چه چیزی در کادر او به تصویر درآمده است. این کار بهواسطهی یک طراحیِ آگاهانه صورت میگرفت. عکاسی در این زمان برخی از اصول ابتدایی مدرنیسم قرن بیستم را پذیرفته بود. دیگر موضوع لزوماً مورد توجه نبود، اما بیان هنری اهمیت داشت. همانگونه که نقاشی و سایر هنرهای تجسمی به پیشرفتهایی دست یافتند، مرزبندیها در زمینهی انتخاب موضوعِ مناسب عکاسی نیز در حال گسترش بود. نا گفته پیداست که همهی این هنرها از دههی 1800 به بعد راه درازی را پیمودند.
اگر برت وستون و دیگر عکاسان هم نسل او پیرامون نقش عکاسی در هنر روایت غالب را تغییر دادند، برخی از نقاشان در میانهی قرن بیستم آماده بودند تا خود را بار دیگر به چالش بکشند. به محض آنکه عکاسان تصمیم گرفتند که لنزهایشان را بر روی اشکال انتزاعی نشانه بگیرند و عکسهایی «هنرنمایانه» خلق کنند، نقاشان نیز ترجیح دادند که درست در همان نقطهای که آغاز همه چیز بود، یعنی نمایش وفادارانهی واقعیت، در مقابل عکاسی بایستند. فوتورئالیسم[32] بهعنوان شکلی از هنر در سالهای 1968 تا 1969 پا به عرصه گذاشت. مراحل شکلگیری آن در نیویورک و کالیفرنیا بود و تولید تصاویری را شامل میشد که از جزئیات میکروسکوپی در جهت دستیابی به بالاترین حد ممکن از واقعگرایی بهره میگرفت. هنرمندانی همچون رابرت بکتل[33]، چارلز بل[34]، چاک کلوز[35]، رابرت کاتینگام[36]، ریچارد استس[37] (تصویر 8) و آدری فلک[38] از عکس به عنوان مرجع تصویری اولیه بهره گرفتند و با هدف فراتر رفتن از محدودیتهای فیلم سلولوئیدی در ثبت تصویر، به نقاشی پرداختند. آنها با تمرکز بر سطوحی مثل سطوح شیشهای، انعکاسها و یا تأثیرات نور، خود را به لحاظ تکنیکی و تصویری به چالش کشیدند. برخی از هنرمندان با بهرهگیری از انواع مطالعات عکاسانه در اثری واحد، از محدودیتهای عمق میدان در شکل رایج عکاسی نیز گذر کردند.
در حال حاضر نیز بسیاری از هنرمندان بهدقت ردپای فوتورئالیستهای میانهی قرن بیستم را دنبال میکنند و مهارت خود را در جهت بازنمایی وفادارنه به کار میبندند و یادآور میشوند که به همان میزان که تأثیر نور در ابتدای قرن نوزدهم مورد توجه بود در زمانهی ما نیز هنرمندان را به خود جلب میکند.
استفاده از محتویات مجله کادر بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد.
انتخاب: هستی ظهیری
مترجم: مژگان تاجالدینی
منبع: Role Reversal: How Paintings and Photography Switched Roles in the 20th Century
[1] daguerreotype
[2] Eadweard Muybridge
[3] sfumato
[4] Leonardo da Vinci
[5] Pictorialism
[6] Alfred Stieglitz
[7] Edward Steichen
[8] Edward Weston
[9] Paul Strand
[10] Impressionist
[11] Camille Pissarro
[12] Edgar Degas
[13] Pierre Auguste Renoir
[14] Claude Monet
[15] Berthe Morisot
[16] Paul Cezzané
[17] Paul Gauguin
[18] Vincent van Gogh
[19] George Seurat
[20] Henri de Toulouse-Lautrec
[21] Pablo Picasso
[22] Performance Art
[23] Geometric Abstraction
[24] Piet Mondrian
[25] Josef Albers
[26] Ellsworth Kelly
[27] Judd
[28] Frank Stella
[29] Brett Weston: Significant Details
[30] the Donald Karshan Center of Graphic Art
[31]متن حاضر در تاریخ سوم می 2018 منتشر شده است.
[32] PhotoRealism
[33] Robert Bechtle
[34] Charles Bell
[35] Chuck Close
[36] Robert Cottingham
[37] Richard Estes
[38] Audry Flack